از وقتی که حرف برای گفتن داشتم از زمانی که فهمیدم گفتن حرفها عواقب دارد ودرد ها که کلمه میشوند بار همراه خود می آورند...اینجا نوشتمیک فضای کوچک بی هیاهویک نوع بودن را تجربه کردم که کمتر میتوان اسمی روی آن گذاشت.برای حرف زدن اینجا نه قانون میخواهم نه دلیلهمه چیز از چند درد و حرف تازه شروع میشود و همین.بعد صفحه نورانی لب تاپ میشود یک فضای خیالی آرام که پشت آن پناه میگیرم...شاید دیده باشیاین اواخر یادم رفته استکمتر خودم را زیست میکنمیادم انگار رفته! اینجا نبوغ معنایی ندارد...فقط کلمات پشت سر هم می آیندمن را سبکتر میکنند و سرجایم دوباره قرار میدهنداما انگار همین را از خاطر برده ام میبینی؟برای نوشتن حتی برای حرفی داشتن بهانه میخواهم...اینجا بیا و خودت باشدر سکوت دره تن
هاییت فریاد بزنو بدون اینکه منتظر معجزه باشیزندگی کن!چون این یک کار مهم است...همین ادامه دادن بدون عذر خواهیهمین بودن، جرئت کردن...چطور در ۱۴ سالگی این را میدانستی؟و در آستانه سی سالگی نیاز به یادآوری داری...میزنم به شانه اتیادت بیایداین شاخ و برگ ها و اتصالات کوچک و بزرگند که تو را تبدیل به خودت میکندهر بار کمی بیشترهر روز کمی عمیق ترمدتهاست یادت رفته حرفی بزنییا به خوبی گوش کنیمن، خود تو ام...از کلمه های این صفحهای گمشده! با تو سخن میگویممیشنوی؟عجب نداردوقتی
تکه های کوچک را نادیده میگیری تصویر بزرگ را نمیشناسیحالا وقتش شدهخودت رامن راو همه ما که از تو بیرون میزنیم بعدها جای دیگر خانه کنیمرا بشناسی...تکه های کوچک به تو کمک خواهند کردتصویر بزرگتر را خواهی دید آفتاب پرست...
ادامه مطلبما را در سایت آفتاب پرست دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : baftab-parastttf بازدید : 120 تاريخ : جمعه 9 ارديبهشت 1401 ساعت: 7:31